کلاه قرمز از کارش متنفر بود اما کار می کرد. دلیل کار کردنش بچه‌های بود که ناخواسته در ۱۸ سالگی اش به دنیا قدم گذاشته بود و با ورودش نشان پر افتخار پدر را بر سینه کلاه قرمز جوان نصب کرده بود. آفتاب که تیغ نور را بر گردن شب می زد پسرک بیدار می شد تا به هنگام و همگام با اکثر مردم جامعه در محل کارش حاضر شود. تندی عرق کارگران را با طعم خاطره‌ی شیرین لبخند فرزندش قابل تحمل می کرد و تنها هدفش این بود که آنی نباشد که پاهایش را پس کشیده و یک جفت دست پوچ تر از خالی به همه تحویل داده است.

ادامه مطلب

کلاه‌قرمز، متفاوت بود!

کار ,قرمز ,کارش ,فرزندش ,لبخند ,قابل ,را بر ,می کرد ,بود که ,کلاه قرمز ,فرزندش قابل

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاتمکاری اصل گام به گام های کلاس هشتم Environment وبلاگ اطلاع رسانی استاد کوتی دانشگاه صنعتی شهدای هویزه درخت بلوط تعرفه تولید محتوا برداشت آزاد عاملیت فروش آسیاتک در استان فارس تشریفات ترنه fff